برادرای هایتانی پارت ۴
ریندو یه پوزخند دختر کش زد و گفت:اوهوع
یهو دوتاشون دم گوشم زمزمه کردن *چشم لیدی* و من از
خجالت سرخ شدم و یک قدم به عقب رفتم
بارون شروع به باریدن کرد راه افتادم و رفتم خونه و زنگ رو زدم میکو(خواهرش) درو باز کرد و رفتم داخل دلم برای مامان بابا تنگ شده بود
به میکو گفتم : میکو میشه بارون بند اومد برم سر خاک مامان و بابا
میکو لبخندی تلخ زد و گفت : باشه باهم میریم
*فلش بک به موقعی که میخواستن برن قبرستون*
از زبان میکا
آماده شدم و یه کت و دامن مشکی و قهوه ای پوشیدم و با میکو راه افتادم بریم
تو راه مایکی و دراکن رو دیدم
داد زدم *مایکی* که با دوریاکی تو دست برگشت
مایکی: سلامم میکا چاننن کجا میری
میکا :میرم سر خاک مامان و بابام
مایکی :ما هم میریم سر خاک شینچیرو بیاین باهم بریم
_____________________________
بلاخره پارت دادمممم ولی حمایت نکردین قبلی رو پس این رو حمایت کنین لطفااا
^_^
جانه خوشگلا
یهو دوتاشون دم گوشم زمزمه کردن *چشم لیدی* و من از
خجالت سرخ شدم و یک قدم به عقب رفتم
بارون شروع به باریدن کرد راه افتادم و رفتم خونه و زنگ رو زدم میکو(خواهرش) درو باز کرد و رفتم داخل دلم برای مامان بابا تنگ شده بود
به میکو گفتم : میکو میشه بارون بند اومد برم سر خاک مامان و بابا
میکو لبخندی تلخ زد و گفت : باشه باهم میریم
*فلش بک به موقعی که میخواستن برن قبرستون*
از زبان میکا
آماده شدم و یه کت و دامن مشکی و قهوه ای پوشیدم و با میکو راه افتادم بریم
تو راه مایکی و دراکن رو دیدم
داد زدم *مایکی* که با دوریاکی تو دست برگشت
مایکی: سلامم میکا چاننن کجا میری
میکا :میرم سر خاک مامان و بابام
مایکی :ما هم میریم سر خاک شینچیرو بیاین باهم بریم
_____________________________
بلاخره پارت دادمممم ولی حمایت نکردین قبلی رو پس این رو حمایت کنین لطفااا
^_^
جانه خوشگلا
- ۵.۶k
- ۰۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط